سه‌شنبه ۱۳۹۱/۱۱/۱۷

توسط مديريت شهري قزوين صورت گرفت؛

ديدار با خانواده شهيد محمدحسين ابراهيم زاده

شهردار قزوين به همراه مديرکل دفتر انتظامي و امنيتي استانداري قزوين، معاون خدمات شهري، مدير منطقه يك شهرداري، مديران عامل سازمان‌هاي باغستان، ميادين ميوه و تره بار، زيباسازي و مدير امور اداري شهرداري قزوين با خانواده شهيد محمدحسين ابراهيم زاده ديدار کردند.

 

شهردار قزوين به همراه فرج‌الله فصيحي‌رامندي مديرکل دفتر انتظامي و امنيتي استانداري قزوين، معاون خدمات شهري، مدير منطقه يك شهرداري، مديران عامل سازمان‌هاي باغستان، ميادين ميوه و تره بار، زيباسازي و مدير امور اداري و مسوول امور ايثارگران شهرداري قزوين شب گذشته با خانواده شهيد محمدحسين ابراهيم زاده ديدار کردند.
مسعود نصرتي، شهردار قزوين نيز در اين ديدار گفت: تجليل از مقام شهدا و ديدار با خانواده اين عزيزان را که براي دين و کشور جان خود را فدا کردن بر خود واجب مي دانيم.
عبدالعلي دربندي زاده، معاون خدمات شهري شهرداري قزوين نيز در اين ديدار خاطرات عمليات كربلاي 8 را بازگو كرد.
در اين ديدار پدر شهيد خاطراتي را از ايشان براي حاضرين بيان كرد و شهردار قزوين ضمن استماع سخنان ايشان از رشادتهاي اين شهيد بزرگوار تجليل کرد.
مادر شهيد نيز با بيان اينكه پسرم علاقه بسياري براي رفتن به جبهه داشت، گفت: پسرم ترجيح داد ترك تحصيل كند و براي دفاع از كشور خود عازم جبهه شود.
وي بيان كرد: پسرم بسيار مومن و مودب بود و وقتي ايشان را در خواب مي بينيم هميشه در زيارت‌گاه‌ها در حال زيارت كردن است.  
گفتني است؛ شهيد محمد‌حسين ابراهيم‌زاده‌چگيني يازدهم دي 1344، در شهر قزوين به دنيا آمد. پدرش غلامرضا، پرنده فروش بود و مادرش مولود نام داشت. تا پايان سطح دوم در حوزه علميه درس خواند. روحاني بود.
 از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و سوم فروردين 1366، در شلمچه به شهادت رسيد. پيکرش مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و سال 1374 پس از تفحص در گلزار شهداي زادگاهش به خاک سپرده شد.
 
وصيت نامه شهيد محمدحسين ابراهيم زاده
 بسم الله الرحمن الرحيم «الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام علي محمد و آله اجمعين». «اشهد ان لا اله الا الله ـ اشهد ان محمداً رسول الله ـ اشهد ان علياً ولي الله ـ اشهد ان مهدياً حجه الله و اشهد ان خمينياً نايبه» قضا و قدر حق تعالي چنين است که هر دم از گذر، رهگذري عبور کند. پدران، مادران، آشنايان و رفقا رفتند و اکنون، نوبت من است. من بايد بروم؛ همان‌گونه که گذشتگان رفتند و آيندگان نيز خواهند رفت. هان، اي پدر، مادر، خواهران، برادرم و تمامي آشنايان! آگاه باشيد؛ همان‌گونه که مرگ مرا دريافت، نوبت شما هم خواهد رسيد. بر پيکر بي‌روحم خوب بنگريد. همان کسي که روزي مغرور بود و به خود مي‌باليد و چنان از مرگ غافل بود که گويا حيات ابدي دارد و هرگز نخواهد مُرد، ببينيد که امروز چگونه بي‌تحرک قرار گرفته است ؛ گويا اصلاً موجودي نبوده و يا اصلاً شخصي به اسم «حسين ابراهيم‌زاده» به دنيا نيامده است، تا از دنيا برود. پس، از مرگ من و امثال من درس عبرت بگيريد و خود را براي زندگاني آخرت که خدا امر نموده است، آماده کنيد؛ زيرا شما نيز روزي همانند تمامي گذشتگان، از اين معبر عبور خواهيد کرد. اما من در اين چند روزه‌ي دنيا سخت اشتباه نموده و همه‌ي عمرم را در عصيان و نافرماني از اوامر و نواهي حق تعالي به سر بردم و روزي نشد که خود را بنده‌ي مولا بدانم. واي بر منِ از خود راضي، که لحظه‌اي احساس بندگي مولا را ننمودم. حال چگونه مي‌شود که مولا مرا عبدِ خود به حساب آورد؟ مگر از روي رحمتش. پس بارپروردگارا! به حق «محمد» (ص) و آلش، از تمام گناهانم درگذر و مرا جزو عباد صالح خود به حساب آور، که: «ان الله غفور رحيم». حال که من رفتم و ديديد که چيزي جز عمل ناصالح با خود نبردم؛ پس شما سعي کنيد که هنگام عبور از معبر دنيا به عقبي، کوله‌باري از عمل صالح داشته باشيد. غفورا! «حسين»ات در دنيا هميشه به فردا اميد داشت، که اين همه گناه نمود، که سرانجام آن فردا نيز سر رسيد و عمل صالحي را به پايان نرساند. پس رحيما! به پهلوي شکسته‌ي «فاطمه» س در فرداي قيامت به او رحم کن و مال التجاره‌اش را قبول نما. از شما خواهشي دارم که در صورت امکان او را محقق کنيد: اگر شهيد شدم، جنازه‌ام را پايين مزار برادرم «حسين بحراني» بگذاريد و بر آن «زيارت عاشورا» بخوانيد و در حين دعا براي تمامي شهدا و حقير طلب مغفرت نماييد. مجالس ترحيم مرا بسيار ساده برگزار کنيد و از خرج زياد بپرهيزيد، که ـ در اين موقعيت مملکت ـ اصلاً به صلاح انقلاب نيست که در اين مجالس اسراف شود. از «حاج آقا محمدي‌تاکندي» درخواست کنيد که اگر براي‌شان امکان دارد تمامي مجالس ترحيم مرا ايشان به منبر رفته و درباره‌ي «توبه» صحبت کنند. بارالها! رفقا رفتند و فراق‌شان مرا مي‌آزارد؛ پس فراقم را به وسيله‌ي «شهادت» به وصال مبدل گردان. معبودا! ايماني عطا کن، که هنگام امتحانت پايم نلرزد. خالقا! حال که خريدار تويي و فروشنده‌ي اموال و انفس من، چه معامله‌اي از اين والاتر.اي کاش در عوض همين مال کم، جان فراوان داشتم، تا فداي دينت کنم. غفورا! حال که «غفران» کار توست و گناه کار من، به رحيمي‌ات قسم مي‌دهم، که بر عبد عاصي خود رحم کن. محمدحسين ابراهيم‌زاده چگيني
پايان پيام
 
 

 

تصاویر مرتبط